سمينار علمي تحول شخصيت هاي اسطوره اي ايران باستان تا عصر شاهنامه
زمان:
چهارشنبه 20 آذر 1392
مكان:
واحد خواهران دانشگاه قم
برگزار كنندگان:
دفتر پژوهش بانوان و گروه ادبيات زبان و ادبيات فارسي
آنچه در ذيل ميخوانيد چکيدهي سمينار علمي " تحول شخصيت هاي اسطوره اي ايران باستان تا عصر شاهنامه" توسط سرکار خانم دکتر فاتحي(عضو هيئت علمي و استادِ فرهنگ و زبانهاي باستاني ايران در دانشگاه قم) ميباشد که جهت استفادهي علاقهمندان تقديم ميگردد:
به نام خداوند جان و خرد کزين برتر اديشه بر نگذرد.......
بخواند آن بت مهربان داستان ز دفتر نوشته گه باستان......
نوشته من اين نامهي پهلوي به پيش تو آرم نگر نغنوي......
ز نيکو سخن به چه اندر جهان بر او آفرين از کهان و مهان......
شخصيتهاي اسطورهاي شاهنامهي فردوسي، هر يک در ادبيات ايران باستان داراي سرشت و خويشکاريهاي ماورايي و ايزدينه داشتهاند و پيشينه و جايگاه اصل شمار عظيمي از آنان را ميتوان در عقايد و باورهاي کهن اقوام هند و ايراني باستان جستجو نمود. براساس متن پژوهي مبتني بر دانشِ زبانها و فرهنگ و ادبيات کهن ايران باستان و توانايي خواندن خطوط و زبانهاي باستاني ايران ميتوان به اين نتيجه رسيد که ما، برابر نهادهاي بسياري از قهرمان ماورايي در عالم اساطير کهن هند و ايراني را در شاهنامه به صورت شهرياران و پهلوانان زميني مييابيم. مطالعه و استفادهي مستقيم و بيواسطه از اصلِ متنها و منابع زبانهاي باستاني ايران و درک صحيح مفاهيم آن زبانها، دريافت روشن، واقعي و ملموستري را از شخصيتهاي اسطورهاي و عناصر فرهنگي بسيار غني در تاريخ اساطيري ايران، در عرصهي شاهنامه پژوهي فراهم ميکند و اين، طبعاً امري است بس فراتر از اتکا و اکتفا نمودن صرف پژوهشگر شاهنامه بر آگاهيهايي کلي – و نه لزوماً دقيق و اجتهادي – که به طور جسته و گريخته از مآخذ غير اصيل به دست ميآيد و يا حداکثر بر پايهي مرور سطحي ترجمههايي از متنهاي باستاني حاصل ميشود. تنها از طريق مشاهدهي عيني و استقرايي ادبيات فارسي ميانه به خط و زبان پهلوي و ادبيات دورهي ايراني باستان به خط و زبان اوستايي ميتوان شخصيتهاياساطيري ايران کهن را مورد بررسي و تحليل قرار داد و اين خود ميتواند همچون ابزاري کليدي ، پژوهشگر شاهنامه را در حوزهي تحقيقات و مطالعات تطبيقي مربوط به اسطورههاي ايران باستان و شاهنامهي فردوسي ياري کند و در ارزيابي تحولات اسطوره و نشان دادن وجوه گونهگون اشتراک و افتراق بر مبناي شواهد و استشهادات، اهل تحقيق را در دستيابي به مدارک معتبر در زمينهي اسطوره شناسي مدد نمايد و معيارهاي لازم را در شناخت ريشههاي شاهنامه، مبتني بر خودِ متنهاي باستاني، فرا روياو قرار دهد و استنباطي درست را زا مفاهيم اسطورههاو نيز کردارها و نقشهاي شخصيتها و قهرمانان اساطيري را براي وي فراهم آورد و بررسي نمودن چگونگي روند تغيير و تحولي را که سرانجام در دورههاي بعد به دگرديسي شخصيتها در حماسهي ايران منجر شده، براي او امکان پذير سازد.براي نمونه، جمشيد در اساطير کهن ودايي، فرزندِ خورشيد – خداي ولوسونت يا سورياي آسماني بوده است. در ادبيات ايراني باستان بنابر فقرات دوم تا پنجم سين نهم(هوم شيت) اوستا، داراي آنگونه شهرياري و سلطنت آرماني است که رد آن آدميان و چارپايان، بيمرگ و فناناپذير بودند و آشاميدنيها و خوردنيها، تمام نشدني و در آن شهرياري، نه سرما بوده و نه گرما.آب و گياه، خشک ناشدني است. در آن شهرياري، نه پيري، نه رشک و حسد ديوزاد، هيچ يک در آتن وجود ندارد و پدر و پسر هر دو با ظاهري به سان جوان پانزده ساله مينمايند. اين نکته در دينکرد هفتم از متون ادبيات فارسي ميانه به خط پهلوي نيز تأکيد شده است:
U-Š Kard pad án Xwadáyìh a-marg pah ud wìr ud any dahiŠn áb, urwariŠn anabesihiŠn.
تلفظ جملهي فوق به خط فارسي:
اُش كَرد پَد آن خُوَداييه اَمَرگ پَه اُد وير اَد ئني دَهِشن آب اُوروَر اُد خُووَرِشن اَنئَبِ سيهِشن.
و « اهورامزدا » اندر آن پادشاهي او (= جمشيد) گوسپند، آدمي و ديگر آفريدگان را «در اين قلمرو فرمانروايي » ناميرا کرد و آب و گياه و «انواعِ» خوردني و آشاميدني را تباه ناشدني.[west,1969:9]
علاوه بر آن در آبان يشت، رام يشت و درواسپ يشت، جمشيد با موجوداتي مينويي همچون آناهيتا، رام و درواسپ سخن ميگويد. در فرگرد دوم ونديداد، جمشيد مستقيماً با خود اهورامزدا سخن ميگـويد و اهـورامـزدا به او فرمان ميدهد که وَرِجَمکرد را بسازد تا در سرمايي که بنا بر اساطير ايران، در پايان جهان، زمين را فرا ميگيرد براي نجات مردمان و گياهان و جانوران و پرندگان، تلاش کند. جمشيد بنابر همين متن در مقام هم پرسگي با اهورامزدا مأمور ميشود نا خويشکاري سترگي همچون بالاندن و گستراندن سه بارهي زمين را به انجام رساند، اما در فرآيند تغيير و دگرگوني اسطورهي جمشيد و تنزل آن به عالم حماسهها، مجموعاً ميتوان گفت که در شاهنامه، جنبهي مينوي و آسماني جمشيد رنگ ميبازد و او تبديل به يک شهريار زميني ميشود با کردارهاي معمولي و اعمال عادي که تقريباً از همهي مردمان برميآيد يا مثلاً اژي دهاک در ادبيات ايران باستان و بنابر يشتها و يسنا، اژدري است. سه پوزه، سه کله، شش چشم و داراي هزار گونه چالاکي و نيرنگ.
اين شخصيت در شاهنامه، به صورت مرد دشمني است به نامِ ضحاک که دو مار بر شانههاش رُسته است و فرمانروايي ايران شهر را به زور تصاحب نموده است.
با مقايسهي اين دو متن (ادبيات ايران باستان و شاهنامه) در مييابيم که صفات و کردارهاي اين اژدها، در شاهنامه دستخوش جابه جايي و دگرگوني ميشود. اسطورهي اژدهاي کهن در روند تحول خود بر اثر عواملي همچون؛ محيط جغرافيايي، شيوهي معيشت، مسائل اجتماعي و پيشرفت دانش بشري از ابعاد شگفتي برانگيز و مافوق طبيعي آن، فروکاسته ميشود و در ازاي آن جنبهي خردباورانه و مردانگي در آن قوّت ميگيرد و هماهنگي آن با موازين و معيارهاي عقلي نوين بيشتر ميشود.
دفتر پژوهش بانوان
سوم آذر 1392
|