دفتر نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري
دوشنبه 10 ارديبهشت 1403   16:54:50
 
صفحه اصلي ارتباط باما
بازديدها
تعداد بازديد اين صفحه: 142144
تعداد بازديد از سايت: 130190906
تعداد بازديد زيرپورتال: 142144
اين زيرپورتال امروز: 32
در امروز: 19208
اين صفحه امروز: 32
اخبار

ريشه‌هاي انقلاب اسلامي آرشيو ـ گفتگو با مرحوم عباسعلي عميد زنجاني : هسته انقلابي‌اي که در کشورهاي اسلامي شکل گرفته و نهضت‌هايي که به اشکال مختلف در کشورهاي غربي پديده‌ آمده، اينها همه به برکت تفکر امام راحل بوده و ريشه‌ در انقلاب اسلامي دارد. اين مسائل بسيار مفيد، شفاف و سودمند است که بايد در حاشيه انقلاب اسلامي به طور مستند به آنها پرداخته شود.
بيوگرافي اجمالي:
استاد عباسعلي عميد زنجاني در فروردين 1316 ديده به دنيا گشود، وي در علوم حوزوي داراي درجه اجتهاد است و در دو دوره قانونگذاري به عنوان نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي حضور داشت. همچنين ايشان عضو گروه آموزشي حقوق خصوصي و اسلامي و عضو وابسته گروه آموزشي حقوق عمومي‌ دانشکده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران است. استاد عميد زنجاني عضويت هيأت امناي دانشگا‌ه‌هاي امام خميني و علوم پزشکي زنجان و دانشگاه تهران را بر عهده داشته است. راهنمايي بيش از 140 تز و رساله کارشناسي ارشد و دکتري از جمله فعاليت‌هاي علمي استاد باشد. وي مؤسس پژوهشکده مطالعات و تحقيقات علوم اسلامي است که از سال 1367 فعاليت مي‌کند استاد در روند سياست‌گذاري و فعاليت‌هاي اجرايي انقلاب فرهنگي در دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالي همکاري مؤثري داشته است. سرانجام اين استاد فقه و حقوق هشتم آبان ماه 1390 در يکي از بيمارستان هاي تهران ديده از جهان فروبست.

با توجه به اينکه شما از پيشگامان تهيه سرفصل و نيز تدوين درس انقلاب اسلامي هستيد و واقعاً زحمات زيادي را در اين زمينه کشيده‌ايد ابتدا از منظر شما نگاهي داشته باشيم به پيشينه اين درس بعد سئوالات بعدي را مطرح مي‌کنم.
همانطور که مطلع هستيد اين درس دچار تحولات زيادي شده است. در روزهاي اوليه که اين درس مطرح شد شوراي ستاد فرهنگي و بعد در شوراي عالي انقلاب فرهنگي تصور اين بود که دانشجويان در تمام رشته‌ها و دانشکده‌ها و دانشگاه‌ها يک درس عمومي داشته باشند که بر اساس آن دانشجويان با نظام سياسي کشور آشنا شده و ساختار حکومتي کشور را بدانند و به طور کلي از عملکرد نظام بر اساس وظايف قانوني که بر عهده نهادها و سازمان‌ها گذاشته شده اطلاعات کلي داشته باشند. به عبارت خلاصه‌تر هم ساختار نظام را بدانند هم شرح وظايف نهادها را. به همين دليل اولين درسي که با پيشنهاد بنده مطرح شد و ديگران هم موافق بودند، «مباني فقهي قانون اساسي» بود که به تصويب رسيد و اولين جزوه‌ آن را بنده در سال 62ـ63 براي تدريس در دانشگاه‌ها تهيه کردم که توسط جهاد دانشگاهي چاپ شد. اين درس را هم خود من تدريس مي‌کردم و هم در همه دانشگاه‌ها تدريس مي‌شد. کار بسيار سختي بود، ولي يادم هست آن زمان اکثر کلاس‌هايي که بنده تدريس مي‌کردم، فيلمبرداري مي‌شد ـ چون فرصت نمي‌شد در همه کلاس‌ها حضور داشته باشم ـ کلاس‌هاي ديگر از فيلم استفاده مي‌کردند اما بعد از مدتي شايد به دليل اينکه استادان زياد در اين زمينه مبرز و مسلط نبودند يا به دليل اينکه درس صبغه حقوقي داشت و براي بسياري از رشته‌ها که آشنا با مباني حقوقي نبودند خيلي نمي‌توانست مفيد باشد اين درس حذف شد و ريشه‌هاي انقلاب اسلامي به جاي آن به تصويب رسيد و باز من اولين جزوه درس را سريع تهيه کردم که فکر مي‌کنم مربوط به سال 66 باشد. اگر اشتباه نکنم و در مدت 5/1 سال هم من کتاب انقلاب اسلامي را تهيه کردم. تا آنجا که اطلاع دارم اين کتاب نزديک بيست بار تجديد چاپ شده و تصور اصلي در آن اين بود که ضمن تعريفي که از انقلاب اسلامي بر اساس انديشه سياسي امام(ره)، ارائه مي‌دهيم ريشه‌هاي تاريخي انقلاب اسلامي را مورد بررسي و کنکاش قرار داده و ثابت کنيم يک انقلاب اسلامي يک حادثه خارق‌العاده و فوق العاده و خلق‌الساعه و مربوط به زمان حاضر نيست. انقلاب تسلسل و ادامه راهي بوده که از روز نخست در بطن اسلام و در بطن تشيع پرورانده شده. بنابراين گرايش عمده در انقلاب اسلامي و ريشه‌هاي آن يک مسئله تاريخي بود. البته در اين مسائل تاريخي هم مسائل اعتقادي مطرح مي‌شود و هم مسائل سياسي، فرهنگي، اقتصادي و ... خواه ناخواه بخشي از انقلاب اسلامي و ريشه‌هاي آن به کيفيت پيروزي انقلاب اسلامي بازمي‌گشت عوامل پيروزي انقلاب اسلامي، عوامل شتابزاي پيروزي انقلاب و همچنين دستاوردهاي انقلاب اسلامي که اين‌ها سرفصل‌هايي از درس انقلاب بود که اخيراً هم از ما خواسته شده که مسئله نهضت کربلا هم به مسائل انقلاب افزوده شود که گرچه اجمالاً گفته شده بودکه در تسلسل تاريخي انقلاب اسلامي يکي از حوادث تاريخي الهام‌بخش حماسه کربلاست. به هر حال اين شمايي از سابقه تاريخي اين درس در دانشگاه‌هاست که به اين صورت و به اين شکل کنوني در آمده است.

اگر فرض کنيد که الان کاملاً فارغ‌‌البال بوديد و امروز مي‌خواستيد سرفصل‌هاي اين کتاب را مجدداً بنويسيد با توجه به تحولاتي که بعد از انقلاب داشتيم مسائلي مانند جنگ، دولت‌هاي متعدد، دستاوردهاي متعدد در داخل و خارج و موارد ديگر، به نظر شما چه سرفصل‌هايي ضرورت دارد که اضافه شود که در اثر قبلي شما وجود نداشت؟
البته اين فرض را که شما مي‌فرماييد،‌ الان حاصل نيست؛ يعني من آن فراغت بالي را که شما پيش‌فرض گرفتيد ندارم که براي سرفصل‌هاي جديد فکر کنم، اما چيزهايي که الان به ذهنم مي‌آيد مي‌توانم به عنوان پاسخ سئوال عرض کنم. الان مسئله پيش‌روي انقلاب اسلامي تنها ريشه‌هاي تاريخي آن و علل و عوامل آن نيست. يکي از مسائل مهمي که الان پيش‌روي انقلاب اسلامي قرار دارد مقايسه گذشته، حال و آينده است اين مسئله بسيار مهم است که انقلاب اسلامي در ظرف گذشته، حال و آينده به صورت تحليلي مرور شود. نکته دوم به عنوان يک سرفصل، مسئله توسعه پايدار کشور مي‌باشد، براي اينکه يکي از اهداف انقلاب، توسعه کشور بود. توسعه به معناي عام آن يعني توسعه اقتصادي،‌ سياسي، فرهنگي و در اين خصوص بحث نشده که اولا‌ً وضعيت کشور به لحاظ توسعه، قبل از پيروزي انقلاب چه بود زيرساخت‌هاي کشور و زمينه‌ها و آمادگي کشور براي پيشرفت و توسعه چه بود؟ و انقلاب چه زمينه‌هايي را به وجود آورد و از اين فرصت‌هايي که انقلاب بوجود آورد آيا استفاده شد؟ چه ظرفيت‌ها و چه فرصت‌هايي از دست رفت. بررسي فرصت‌هاي سوخته خيلي مفيد است؛ زيرا ما مي‌توانستيم از فرصت‌هاي زمان پيروزي انقلاب و بعد از پيروزي از آن استفاده کنيم و اين فرصت‌ها يا به غفلت از دستمان رفته يا اينکه به خاطر تحميل‌هايي که از بيرون شد و به طور اضطراري اين فرصت‌ها را از دست داديم. چرا که اين فرصت‌ها ممکن است باز به وجود بيايد خاصيت انقلاب اين است که در تداومش مي‌تواند بازسازي کند و فرصت‌ها را دو مرتبه در اختيار بگذارد. بنابراين گذشته، تجربه‌اي مي‌شود براي آينده که از اين فرصت‌ها تا از دست نرفته استفاده شود. موضوع سومي که به نظر من مي‌رسد که در مسئله انقلاب اسلامي بايد مورد توجه قرار بگيرد واقعاً اهداف انقلاب است که البته در همين کتاب من توضيح دادم ولکن به يک بازنگري احتياج دارد؛ زيرا بسياري از اهدافي که به صورت انگيزه‌ها قبل از انقلاب در اذهان انقلابيون وجود داشت انفعالي بود؛ ـ يعني چون در رژيم شاه بود و مي‌خواستند نباشد بنابراين يک سلسله هدف‌هاي انفعالي به خاطر نفي شرايط موجود پيش آمده بود که حتي بعضي از آنها در قانون اساسي ما آمده؛ مثلاً فرض کنيد قانون منع استفاده از مستشاران خارجي؛ بله استفاده از مستشاران کشورهاي استعمارگر منفي است. ولي مستشار کشورهاي خارجي دوست و هم‌سو، که نه در فکر سلطه هستند نه مي‌توانند سلطه داشته باشند در موضع‌گيري‌هاي بين‌المللي چرا ممنوع مي‌شود؟! به هر حال يک سلسله اهداف قبل از پيروزي انقلاب، در آستانه و حتي در اوايل پيروزي انقلاب مطرح بود که اينها جنبه انفعالي داشت که الان ديگر زمينه ندارد. اينها بايد شناسايي و کنار گذاشته شود. يک سلسله اهداف دورنگرانه و به اصطلاح بلندمدت بودند و به صورت آرماني بود که آنها را ما فقط مي‌توانيم در مورد برنامه‌هايش بحث کنيم و يکسري اهداف ميان مدت بود که ما بايد يک بازنگري داشته باشيم که به چه مقدار از آنها نرسيديم. البته شما مي‌دانيد که بسياري از مسائل اجتماعي به صورت از درون متضايد است؛ يعني هر قدر هم شما موفق شويد باز زايش دروني دارد. مثلاً فرض کنيد مبارزه با فقر. وقتي گفته مي‌شود مبارزه با فقر، فقر يک حالت مقول به تشکيک دارد، يعني نسبت به زمان‌ها فرق دارد، مثلاً امروزه غناي 30سال پيش ممکن است فقر تلقي شود. بنابراين مفاهيمي که به عنوان اهدافي مثل ظلم‌ستيزي، فقرستيزي، الحادستيزي و... چه در زمينه‌هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي مطرح مي‌شود همه از درون زايش دارد؛ يعني شما هر قدر هم فقر را عقب بزنيد فقرهاي جديدي بوجود مي‌آيد و نيازمندي‌هاي جديدي در جامعه شکل مي‌گيرد. اين طور نيست که وقتي هدف انقلاب مبارزه با فقر است در يکجا به پايان برسد، و ديگر مسئله فقرزدايي تمام شود يا مبارزه با بي‌سوادي، بالأخره هر قدر شما مبارزه‌تان را تشديد کنيد باز يک درصدي باقي مي‌ماند. ممکن است حتي درصد بي‌سوادي نسبت به گذشته بيشتر شود. نه از بابت اينکه مردم عقب‌گرد کردند بلکه به خاطر کثرت جمعيت است همچنين مسئله استکبار ستيزي که هر روز به يک شکلي است و يا مسائل توسعه سياسي، اقتصادي و... اينها بايد کاملاً موشکافي شود و ما به صورت نموداري مشخص کنيم که در طول مدت پيروزي انقلاب چه کارهايي انجام گرفته و به کجا رسيده‌ايم و مشکلات آينده چه چيزي است اينها يک سلسله مسائلي است که بايد در انقلاب بررسي شود هميشه انقلاب به يک سري اهدافش مي‌رسد و به يک قسمت از اهدافش نمي‌رسد و به يک قسمت از اهدافي که پيش‌رو دارد نرسيده و بايد برسد. نکته ديگري که به نظر من به عنوان سرفصل جديد در مسئله انقلاب مي‌تواند مفيد باشد اشاره کردن به مباني فکري انقلاب مي‌باشد؛ چه به معناي عقيدتي، چه به معناي مباني نظري که مبتني بر مباحث فقهي و مباحث اسلامي است؛ يعني ديدگاهي که از انديشه سياسي قرآن بدست مي‌آيد ديدگاهي است که از انديشه سياسي مجموع معارف اهل بيت(ع) بدست مي‌آيد. ‌انبوه نظريات فقها در مسائل مربوط به انديشه سياسي، برداشتي که از اينها داريم اينها به صورت يک سلسله مباني بايد تحليل شود. بعضي از اين مباني مستقيم در انقلاب‌ اثرگذارند و برخي‌ به طور غيرمستقيم. مباني نظري و مباني عقلاني انقلاب هم بايد تحليل و بررسي شوند و تنها به مباني و ريشه‌هاي تاريخي آن اکتفا نشود. نکته ديگر باز نگاه جامع به انقلاب است. در طول مدت 20 سالي که از زمان چاپ اين مي‌گذرد نقدهاي زيادي بر اين کتاب نوشته شده که بنده به اين نقدها پاسخي ندادم؛ زيرا لزومي ندارد که يک نويسنده از هر چيزي که مي‌نويسد دفاع کند. پاسخ دادن به يک نقد باعث مي‌شود آن فکري که در دل نهفته است کور شود خيلي از اين ايرادها ايرادهاي جالبي بود مثلاً يادم هست در روزنامه اطلاعات يکي از برادران اهل سنت نقدي نوشته بود که در اين کتاب انقلاب با صبغه تشيع معرفي شده است در صورتي که در اين انقلاب برادران اهل تسنن هم شرکت داشتند. اين نقد کاملاً وارد بود به هر حال انقلاب بايد با آن شرايطي که واقع شد و اتفاق افتاد، جامع نگريست و جامع تجزيه و تحليل کرد.
آخرين مطلبي که من در پاسخ سئوال شما مي‌خواهم عرض کنم بازتاب انقلاب اسلامي است که من يک مختصري در اين زمينه نوشته‌ام، ولي نارساست. بازتاب انقلاب اسلامي مخصوصاً سال‌هاي بعد از پيروزي انقلاب مخصوصاً سال‌هاي بعد از رحلت امام قابل مطالعه است. هسته انقلابي‌اي که در کشورهاي اسلامي شکل گرفته و نهضت‌هايي که به اشکال مختلف در کشورهاي غربي پديده‌ آمده، اينها همه به برکت تفکر امام راحل است و ريشه‌ در انقلاب اسلامي دارد. اين مسائل بسيار مفيد، شفاف و سودمند است که بايد در حاشيه انقلاب اسلامي به طور مستند به آنها پرداخته شود.

در کلاس‌هاي درس انقلاب اسلامي ذهن دانشجو خودبخود به بحث‌هاي تصديق و عملکرد مسئولان نظام سوق پيدا مي‌کند. چگونه استاد از عملکرد مسئولان يا کليت نظام دفاع کند تا براي دانشجو حساسيت ايجاد نشود.
اعتقاد من اين است که بايد بين انقلاب اسلامي و ريشه‌هاي آن، يعني مباحث مربوط به انقلاب که يک جنبه تئوريکي دارد و تحليل سياسي نسبت به وضع موجود چه عملکرد مسئولان چه روند نظام تفکيک شود. درس انقلاب، مربوط به مسائل تئوريکي است که در آن ماهيت انقلاب، ريشه‌ها، دستاوردها و نظامي که از آن برخاسته و بينشي که در اين انقلاب به کار رفته نشان داده شود. و اگر اين موارد بخواهد مطرح شود استاد اصلاً فرصت پيدا نمي‌کند به مسائل تحليل سياسي بپردازد. اگر استاد مختصر بينش و اطلاعات سياسي داشته باشد مي‌تواند اشکالات مربوط به کل نظام را پاسخگو باشد، ولي جزئيات را به دو دليل اساتيد معمولي قادر نيستند پاسخگو باشند. يکي اينکه اطلاعات کافي ندارند؛ فرض کنيد که دانشجويي که از وزارت اقتصاد و دارايي نقدي را مطرح مي‌کند، استاد اطلاعاتي از عملکرد و ساير امور وزارت اقتصاد و دارايي ندارد. يا مثلاً فرض کنيد از مجمع تشخيص مصلحت نظام ممکن است سئوالي مطرح کند که کمتر استادي که از راهکارهاي مجمع تشخيص مصلحت با جزئياتش آشنا باشد يا مثلاً راجع به خبرگان سئوال مي‌کنند، هر چند مذاکرات خبرگان محرمانه است، يک استاد اگر هم بخواهد بگويد افشاي محرمانه مي‌شود آن که مربوط به کل نظام است مثل مسئله نظارت استصوابي و استقلالي و امثال اينها بايد جواب داد، اما اينکه عملکرد شوراي نگهبان در انتخابات فرض کنيد مثلاً جوشقان چه جوري بود يا شهر مرند چه جوري بوده يا شهر‌هاي کوچک خراسان چگونه بوده، شايد خود اعضاي شوراي نگهبان اطلاعات کافي نداشته باشند، چه برسد به يک استاد درس انقلاب اسلامي.
دليل دوم اين است که تغيير و تحول رخ مي‌دهد، يعني تا شما بياييد از يک وضعي دفاع کنيد اين وضع عوض شده و يک وضع جديدي به وجود آمده، يعني دائماً شما بايد دو تا عملکرد متخالف را اول آن را تأييد کنيد بعد دومي را تأييد کنيد بايد براي دانشجو اين سئوال پيش بيايد اگر اولي درست است به وجود آمده پس دومي غلط است اگر دومي درست است پس اولي غلط است. بنابراين خود من هم زماني که اين درس را مي‌گفتم سعي مي‌کردم دانشجوها را نسبت به اصل نظام روشن کنم استاد بايد به قانون اساسي و جنبه حقوقي انقلاب اسلامي مسلط باشد تا بتواند از کل نظام دفاع کند؛‌ اما جزئيات را نه ممکن و نه مصلحت است حتي مفيد هم نيست؛ زيرا خيلي از آنهايي که سئوال مي‌کنند سئوال نمي‌کنند جواب بشنوند سئوال مي‌کنند که اشکال کنند. بنابراين استاد ده تا پاسخ منطقي، مستدل و محکم هم بدهد او سئوالش را تکرار خواهد کرد. بنابراين بهتر است که درس انقلاب اسلامي از تحليل سياسي جدا شود، حالا اگر اساتيد انقلاب اسلامي وقت دارند خارج از کلاس براي دانشجو کلاس بحث آزاد، تريبون آزاد غير سياسي بگذارند؛ چون متأسفانه جايش خيلي خالي است آن هم تنها خودشان استفاده نکنند، بلکه از افرادي استفاده کنند که به خاطر اطلاعاتي که دارند توانايي کافي براي پاسخ دادن دارند. لذا من اعتقادم اين است که هرچند وقتي بايد اين تريبون‌هاي آزاد در دانشگاه‌ها برقرار شود تا افرادي که مسلط به مسائل انقلاب و نظام هستند به تحليل مسائل بپردازند و اين خلأ در درس انقلاب اسلامي را پُرکند.

قانون اساسي ميثاق ملي جامعه ماست. از طرفي در خود قانون اساسي مکانيزم بازنگري و تغيير و تحول پيش‌بيني شده است پرسشي که در ارتباط با قانون اساسي قابل طرح است اين است که واقعاً حد و مرز اين تغيير و تحول چقدر است؟ به عبارت ديگر آيا اين تغيير قانون اساسي و بازنگري قانون اساسي اگر بنا بود براساس مکانيزمي که در قانون اساسي پيش‌بيني شده انجام شود آيا همه اين موارد را مي‌تواند در بر بگيرد و آيا يک معيار علمي براي اين کار وجود دارد؟
قانون اساسي را به دو دسته تقسيم مي‌کنند: قوانين اساسي جامد. آن قوانيني هستند که پيش‌بيني و بازنگري نشده و قوانين اساسي سيار يا قابل انعطاف که عبارت از قوانين اساسي است که بازنگري در آن پيش‌بيني شده. در قوانيني که بازنگري پيش‌بيني شده مشکل اساسي اين است که کدام اصل آري کدام اصل نه. در قوانين اساسي بعضي کشورها هيچ حد و مرزي وجود ندارد؛ بدين‌گونه که کليه مواد قانون اساسي، همانطور که با آراي عمومي تصويب شده با آراي عمومي هم مي‌توان تغيير داد. بعضي از قوانين اساسي داراي محدوديت هستند که شامل دو دسته قوانين اصول بنيادي و اصول معمولي هستند. اصول معمولي قابل بازنگري است و اصول بنيادي قابل بازنگري نمي‌باشد: مثلاً‌ در قانون اساسي فرانسه «دموکراسي» به معناي اينکه حاکميت از آنِ ملت است غير قابل تغيير مي‌باشد، يا در قانون اين کشور مسائل حقوق بشر اصول بنيادي است و به هيچ وجه قابل تجديد نظر نيست. بعضي از کشورها از اين هم يک مقدار تحليل‌شان دقيق‌تر است، آنها اصول بنيادي را هم به دو دسته تقسيم کرده‌اند: اصول بنيادي که با شرايط خاصي قابل تغيير است و اصول بنيادي که در هيچ شرايطي قابل تغيير نيست؛ مانند قانون اساسي ترکيه که در آن فلسفه سياسي يا ديدگاه‌هاي آتاتورک را در اول قانون اساسي در شش بند به عنوان نقطه نظرات و ديدگاه‌هاي بنيان‌گذار جمهوري ترکيه آورده است که يکي از اين اصول سکولاريسم و لائيک است که دين از سياست جداست. بعد آمده در اصول گفته اين اصول مربوط به ديدگاه‌هاي آتاتورک، غيرقابل تغيير است؛ ولي يک سلسله اصول بنيادي دارد که قابل تغيير است. حال اين پرسش مطرح است که کشور ما در زمره کدام رده از اين تقسيم‌بندي‌ است؟ قانون اساسي ما در اصل «يکصدو هفتاد و هفت» يک سلسله اصول بنيادي غيرقابل تغيير را معرفي کرده است؛ يعني اصول قانون اساسي را به دو دسته تقسيم کرده: 1ـ اصول عادي قابل تغيير 2ـ اصول بنيادي غيرقابل تغيير و در اصل يکصدو هفتاد و هفت دقيقاً تعيين شده مثلاً مسئله اتکا به آراي عمومي اصل ششم قانون اساسي غير قابل تغيير است. اصل پنج قانون اساسي که حکومت مبتني بر ولايت فقيه است غير قابل تغيير است. مسئله جمهوريت غير قابل تغيير است يک سري اصولي را به عنوان اصول بنيادي غيرقابل تغيير بيان کرده است. در حقوق اساسي فرانسه قوانين عادي هم دوجورند: يکي قوانيني که با اکثريت آرا در پارلمان تصويب مي‌شوند و يک سلسله قوانين بنيادي که با دو سوم آرا تصويب مي‌شوند. ما مشابه‌اش را داريم در زمان امام(ره) حضرت امام فرمودند:‌ که اگر مجلس بخواهد شوراي نگهبان نظر ندهد احتياجي به نظر شوراي نگهبان در مصوبات مجلس نباشد مجلس مي‌تواند مصوبه‌اي را بياورد با دو سوم آرا تصويب کند ديگر به شوراي نگهبان احتياجي ندارد يکي هم اصول بنيادي که اينها غيرقابل تغييرند. البته اصول بنيادي بسيار کم است، بقيه اصول قابل تغيير تعدادشان بسيار زياد است.

ما با انديشه‌هاي حضرت امام چگونه برخورد کنيم که در واقع بگوييم اين انديشه، انديشه حضرت امام هست و به عبارت ديگر رأي خودمان را به حضرت امام تحميل نکنيم ما واقعاً براي تحليل انديشه‌هاي واقعي حضرت امام چه معيارهايي را بايد حاکم ‌کنيم.
در پاسخ به اين سئوال بايد گفت که ما سه شاخص در اختيار داريم: يکي‌ گفته‌هاي خود امام(ره) است که در مباحث فقهيشان در کتب و رساله‌هاي ايشان مصاحبه‌ها و بياناتي فرمودند. رساله عمليه تحريرالوسيله خيلي از مباني انديشه سياسي‌شان را مطرح کرده‌اند. شاخص اول فرمايشات امام که بايد تحليل‌ها با انديشه خود امام سنجيده شود. يعني هر کسي که تحليلي بيان مي‌کند بايد با نوشته‌ها و گفته‌هاي حضرت امام مطابقت کند. مورد ديگر اينکه تحليل‌گر بر نظريه‌اي که به امام نسبت مي‌دهد شاهدي داشته باشد. بايد مطالب، جامع نگري شود و همه موارد ديده شود. شاخص دوم دوران ده ساله پس از انقلاب است. در دوران پس از انقلاب خيلي از موارد موضع‌گيري‌هاي امام به اين جهت بود که نظريه امام شفاف شود، خيلي از کارها را امام انجام نمي‌دادند، براي اينکه بعدها مورد استناد قرار نگيرد، خيلي از کارها را امام انجام مي‌داد که شايد هم خيلي ضرورت نداشت، اما لازم بود که در آينده مورد استناد قرار بگيرد. اين سيره ده ساله رهبري امام از سال 57 تا 68 خود يک شاخص است که بايد هر تحليلي از نظريه و انديشه سياسي امام قابل انطباق با اين ده سال عملکرد امام باشد. شاخص سوم ـ که يک مقدار من در گفتنش تأني مي‌کنم ـ چون ممکن است براي بعضي‌ها گران تمام شود ـ شاگردهاي امام و فهم آنهاست؛ آنهايي که مدت‌هاي طولاني يا کوتاه با امام بودند و پاي درسشان نشستند همانطور که مباني اصولي امام را ياد گرفتند، مباني فقهي امام را نيز ياد گرفتند. آنها مباني فقهي سياسي امام را هم از امام فراگرفتند. فهم اينها شاخص و ملاک‌ است؛ زيرا امام چيزي نگفته که اينها نفهمند، حداقل تعيين نکرده فهم شاگردان من از نظريات من نادرست است. در اسلام اين را داريم که « رُبّ حامل فقه ليس فقيه و رب حامل فقه الا من هو افقه منه». ولي امام يک چنين فرمايشي نفرمودند. بنابراين فهم شاگردان امام که سال‌ها در خدمت امام بودند يک تراز و شاخصي براي سنجش و ارزيابي تحليل‌هاي مختلفي است که ارائه مي‌شود.

يک ديدگاهي که راجع به انديشه‌هاي حضرت امام وجود دارد اين است که فرض کنيد حضرت امام،‌ در آثار مکتوبشان بخصوص راجع به ولايت فقيه و مقوله مشروعيت يک ديدگاهي دارد، ولي در دوره ده ساله که شما فرموديد يکي از ملاک‌ها و شاخص‌ها با توجه به تأکيدي که حضرت امام روي رأي مردم دارد، يک تبدّل رأي رخ داده، يعني فرض کنيد مشروعيت الهي تبديل شده به مشروعيت مفهومي. نظر حضرتعالي در اين باره چيست؟
يک دقت نظري در اينجا وجود دارد که من توجه شما را به آن جلب مي‌کنم. امام زماني فرمودند که «رأي، رأي مردم است» و وقتي فرمودند که همه چيز را مردم تعيين مي‌کند که رأي مردم را ساختند؛ يعني از طرف مردم همه چيز را گفتند و همه چيز را به مردم نسبت دادند که مردم ساخته شدند. وقتي مردم در راهپيمايي‌هاي ميليوني گفتند «نه شرقي نه غربي جمهوري اسلامي» وقتي به قانون اساسي رأي دادند، وقتي اسلاميت نظام را پذيرفتند؛ يعني مردم به حاکميت و اراده تشريعي خدا،‌ گردن نهادند؛ حالا ديگر حرف حرف مردم است؛ زيرا حرف مردم هم حرف خداست. اصلاً مقصود امام معلوم نمي‌شود، امام در خلأ نگفتند که رأي رأي مردم است اصل شش قانون اساسي که مي‌گويد کليه امور متکي بر جمهوري اسلامي است، کليه امور متکي به آراي عمومي است. اين در خلأ نيست در شرايطي است که اکثريت مردم خواهان شريعت‌اند و تسليم اراده‌ خدا در آن شرايط است اگر شما حرف‌ها را ببريد در خلأ هيچ کاري روي مردم انجام نگرفته، مثلاً‌ فرض کنيد که سال 50 اين جوري نيست که امام در شرايط 50 صحبت نکرده‌اند ايشان در شرايط 57 صحبت کرده «من به اتکاي اين مردم دولت تعيين مي‌کنم» به اتکاي مردم خواست خداوند است.
اين يک مکانيزم خاصي است اگر کسي بخواهد معجزه امام يا آن کار تازه‌اي را که امام انجام داده پيدا کند اين است و الا ولايت فقيه را فقهاي گذشته مانند شيخ مفيد در المقنعه که از 1200 سال قبل است مطرح کرده است. مسئله تازه در ولايت فقيه فراهم کردن زيرساخت آن توسط امام بود. با مردم رژيم را ساقط کرد و با مردم نظام جديدي را برافراخت. بنابراين امام دو کار مهم انجام داد: يکي سقوط رژيم غرب و ديگري ايجاد نظام جديد بود که هر دو را هم به وسيله مردم انجام داد. اين فرمول مخصوص انديشه امام بود. ديگر انتخاب و انتصاب هم حل مي‌شود؛ نظريه فقهي ما همان انتصاب است. بنابراين امام نه نظريه‌اش را عوض کرده نه تبدّل در آراي امام بوجود آمده. اولش هم انتصاب بود آخرش هم انتصاب بود. منتها فرمول اجراي انتصاب، انتخاب بود. لذا در قانون اساسي ما هم انتصاب هست مثل اصل پنجم. و هم انتخاب است مثل اصل يکصدو هفت؛ يعني اين دوگانگي نيست اين شيوه کار است فقهاي گذشته نتوانستند اين را به وجود بياورند. يعني مردم را جوري بسازند که حکومت اسلامي بخواهند اما امام اين کار را کرد. از نظر تئوري ولايت فقيه نظريه صاحب جواهر خيلي مطلق‌تر از فرمايش امام است، در چارچوب فتحعلي شاه است، آن ولايت فقيه کارآيي ندارد. چون با فتحعلي شاه کار ندارد. ولايت فقيه هر چه گسترده‌‌تر و مطلق‌ شود در کنار فتحعلي شاه جواب نمي‌دهد، ولي امام يک مقدار آن را از آن شدت و حدّت آورد پايين‌تر ولکن رژيم پهلوي را برداشت و بوسيله مردم يک نظام را سرجاي آن گذاشت. اصلاً امام نه تغيير عقيده داد، نه تحول و تبدل در انديشه امام بود هر کسي هم اين نسبت را به امام بدهد يا ايشان را نمي‌شناسد يا پاي درس امام نبوده اينها همه حاکي از اين است که دقت نمي‌کنيم. اگر اين موضوع را ما دقت کنيم که امام پيشاپيش زيرساخت را درست کرد تمام مسائل حل مي‌شود که امام سال 42 با امام سال 57 تفاوت‌اش چيست؟ تفاوت فقاهت است نه تفاوت‌اش اين بود که در سال 42 يک تعدادي از مردم به امام گرويده بودند سال 57 اکثريت قاطع پشت سر امام قرار گرفتند. حالا رأي رأي مردم است. در اين شرايط حرف را مردم مي‌زنند و حاکميت از آن مردم است.

درس انقلاب اسلامي چه هدفي را تعقيب مي‌کند؟ يعني ما دنبال اين هستيم که دانشجو باورمند و معتقد به انقلاب شود يا به دنبال اين که بينش سياسي به دانشجو بدهيم يا به تعبير ديگر علاقه‌مند به نظام شود؟
اين به اساس فلسفه تعليم و آموزش در کشور برمي‌گردد. مراکز آموزشي در مرحله اول، رسالت‌شان آموزشي است. و اگر آموزش، درست باشد بعد از دانستن توانستن، ايمان، باور، بيداري، هوشياري و خودباوري به دنبالش مي‌آيد. چرا ما در اينجا سئوال مي‌کنيم و در فيزيک شيمي هم سئوال مي‌کنيم ما مي‌خوانيم که علم پيدا کنيم. منتها علم زاينده است، راکد نيست. علم جوشش دارد اگر يکجايي ما مي‌بينيم که علم، علم راکد است آن دلايل ديگري دارد من از اين فرصت استفاده کنم در مورد وظيفه خودم عرض کنم بنده اعتقادم اين است که اگر در دانشگاه رسالت اساسي آموزشي و پژوهشي را رونق بدهيم و دانشگاه ما آموزش و پژوهش واقعي داشته باشد، اسلامي واقعي هم خواهد بود. اگر جوّ دانشگاه علمي باشد ديگر جوّ فرهنگي‌اش درست مي‌شود. خيلي‌ها به من ايراد مي‌گيرند که شما اين همه از ارتقاي علمي و پژوهشي صحبت مي‌کنيد. ولي از ارتقاي معنوي و اسلامي کمتر صحبت مي‌کنيد. من اعتقادم اين است که هر قدمي که در راستاي ارتقاي علمي و پژوهشي بر داريم. هر قدر صحبت از اسلامي کردن دانشگاه بکنيم. کونوا دعاه‌الناس را عوض نمي‌کند. اگر بتوانيد جوّ دانشگاه را جو علمي کنيم. همه ابتذال‌ها، که زائيده جهل است از بين مي‌رود؛ زيرا محيط علمي ابتذال را بر نمي‌تابد. اين از فرمايشات اميرالمؤمنين علي(ع) است که امام مي‌فرمايد که کسي دست به فريب‌کاري مي‌زند که راه خروجي را بلد نباشد. خلافکار چون راه بلد نيست خلاف مي‌کند اگر علم راه درست را به انسان نشان بدهد نيازي به خلاف ندارد و ما از اين طريق عصمت انبيا را ثابت مي‌کنيم. مي‌گوييم چون انبيا راه جلو چشمانشان مي‌دانند نيازي به خلاف ندارند. نيازي به ارتکاب خطا و گناه ندارند.

شما در کتاب انقلاب اسلامي عامل ايجاد انقلاب و سرکوبي رژيم شاه را اسلام برشمرديد، بعد در برخي از آثاري که ناظر به تبيين انقلاب اسلامي است، بر اساس گرايش‌هاي آمده در واقع رفع استبداد را عامل ايجاد انقلاب بيان کرده‌ايد. حال اين نقد مطرح مي‌شود که اگر اسلام موجب انقلاب است، اسلام 1400 سال در اين جامعه حضور داشته، چرا در سال 57 اين انقلاب رخ داد؟
اين يک ابتکاري بود که امام به خرج داد؛ نظريه سياسي در ميان فقهاي گذشته تک‌مرحله‌اي بود. بر اين اساس، فقها فکر مي‌کردند هر دولتي مي‌خواهد بوجود بيايد بايد با قوه قاهره باشد. شما تحول دولت‌ها را نگاه کنيد در طول تاريخ هيچ وقت دولت دموکراتيک روي کار نيامده و هميشه دولت قبلي با قدرت شمشير و زور از ميان رفته است. امام يک نظريه جديدي را بنيان گذاشت. گفت اول حکومت شاه سرنگون شود و بعد حکومت مردمي به جاي آن برقرار شود. هر دو هم با شاخص و اهرم رأي مردم. اين چيز جديدي بود. کاشف الغطاء در مقابل قاجاريه و مرحوم مجلسي در برابر صفويه يا محقق کرکي در مقابل صفويه چنين نظريه‌اي نداشتند؛ آنها فکر مي‌کردند فقط مي‌توانند سرباز جمع کنند، جهاد کنند و صفويه را ساقط کنند. علما هم که اهل اين حرف‌ها نبودند بنابراين مرحله اول که عملي نمي‌شد مرحله دوم هم فايده‌اي نداشت. همانطور که من عرض کردم نظريه به آن حدّت و شدت کاشف‌الغطاء در زمان فتحعلي شاه هيچ اثري نداشت چون تا فتحعلي‌شاه بود ـ‌ تازه فتحعلي شاه مي‌آمد از ولايت فقيه استفاده مي‌کرد ـ مي‌گفت آقا شما که نيستيد بالأخره فحول مؤمنين جاي شما انجام وظيفه مي‌کنند؛ يعني آنها از خود نظريه استفاده مي‌کردند.

در پايان اگر نکته‌اي خاص، توصيه‌، يا پيشنهادي براي خوانندگان و اساتيد دانشگاه داريد بفرمائيد.
عرض کنم دوستاني که درس انقلاب اسلامي تدريس مي‌کنند بايد يک مقدار نشاط و حوصله بيشتري به خرج بدهند. نشاط از آن جهت که دانشجو ببيند که استاد با تمام وجود معتقد به آن چيزي است که مي‌گويد با بي‌حالي با افسردگي درس گفتن اثر خوبي نخواهد داشت. اين يکي از واقعاً‌ روش‌هاي حوزوي است که در دانشگاه خوب جواب داده، اصل روش حوزوي است و آن اين است که استاد در موضعي تدريس بکند که مسلط است. در حوزه‌هاي علميه تا مادامي که استاد مسلط بر درس‌اش نباشد طلبه پاي درس‌ او نمي‌نشيند. کسي که پاي درس مي‌نشيند دوست دارد که استاد را پيشتاز ببيند. استاد نيز اين حالت را حتي تصنعي هم که باشد بايد بوجود بياورد. نکته‌ دوم اين است که دانشجو را با نگاه ملاطفت نگاه کنند؛ هر چند که سئوالاتشان بوي عناد بدهد چون دوران دانشجويي يک دوران گذراست عين يک پلي است که هم ورودي دارد هم خروجي دانشجو يک دوراني را شروع مي‌کند و ختم مي‌کند بعد از اينکه ختم مي‌کند ديگر از آن حالت بيرون مي‌آيد به ندرت اتفاق مي‌افتد که کسي که بعد از دانشجويي فارغ‌التحصيل شد آن خصلت‌ها و فکر‌ها و انديشه‌ها و حالت دانشجويي خودش را حفظ کند. بنابراين نبايد اگر يک دانشجويي اشکال مي‌کند و روي آن پافشاري مي‌کند اين جوري نگاه کرد که اين آدم تا آخر عمر همين جوري است. نه بايد اين احتمال را داد که الان اين دانشجو نمي‌پذيرد، ولي حرف شماي استاد به دلش مي‌نشيند بعد متوجه مي‌شود و خودسازي مي‌کند و باور و فکرش را تصحيح مي‌کند و فکر خودش را تعديل مي‌کند. يعني به الان دانشجو نبايد نگاه کرد آينده دانشجو را هم بايد در نظر گرفت. لذا بايد خيلي با ملاطفت و ملايمت با دانشجو برخورد کرد.
بيشتر
تعداد بازديد اين صفحه: 6526
Powered By Sigma ITID
خانه | بازگشت | حريم خصوصي كاربران |
Guest (Qomuniguest)

دفتر هم انديشي استادان و نخبگان - دفتر نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري - دانشگاه قم
مجری سایت : شرکت سیگما