گفتوگو با حجتالاسلام نقويان:معنويتي که اسلام ميگويد، يک بخش برشخورده و هاشورزده از زندگي ما نيست. اينکه ما زندگي را در جدول يا پازلي ترسيم کنيم و بخشهايي از آن را برش بزنيم و بگوييم که اين بخش معنويِ دين و آن هم بخش مادي هست، برداشتي اشتباه است.
معنويت مورد نظر اسلام چگونه است؟
معنويتي که اسلام ميگويد، يک بخش برشخورده و هاشورزده از زندگي ما نيست. اينکه ما زندگي را در جدول يا پازلي ترسيم کنيم و بخشهايي از آن را برش بزنيم و بگوييم که اين بخش معنويِ دين و آن هم بخش مادي هست، برداشتي اشتباه است. معنويت اسلامي در زندگي مثل يک قطعهي مشاعِ است؛ مثلاً پدري از دنيا ميرود و خانهاي از او براي سه فرزندش به ارث ميماند. تا زماني که ارث را تقسيم نکردهاند، اين سه نفر در تمام مولکولهاي اين خاک و اين خانه، شريکند. اين يعني مشاع. فکر ميکنم که در دين ما هم، ماديات و معنوياتش با هم مشاع است؛ يعني نميشود آنها را از هم جدا کرد. مثلاً کسي بگويد که ازدواج کردن، يک امر مادي است و دعا خواندن امري معنوي. دعاي کميل رفتن معنوي است و تفريح رفتن در شب جمعه يک امر مادي. گاهي ممکن است يک شب جمعه، زن و فرزندان را به تفريح بردن، عبادت و معنويت محسوب شود اما دعاي کميل در همان شب، معنويت محسوب نشود.نده زندگياي سراغ دارم که بهخاطر همين دعا رفتنهاي فراوان به متارکه و طلاق کشيده است، با اينکه هر دو هم مؤمن و متدين بودند. مانند جملهي معروفي که مرحوم مدرس دربارهي رابطهي دين و سياست گفت، معنويات ما هم عين ماديات و ماديات ما هم عين معنويات ماست. بنابراين اگر ما بتوانيم در همهي شؤون زندگي فردي، اجتماعي، سياسي، اخلاقي، اقتصادي، نظامي و... يک بازنگري و بازشناسي کنيم و آن بُعد معنوي را براي مخاطبان بيان کنيم، آنوقت مشخص ميشود که دين ما ميگويد: "لا تَنْسَي نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنيَا". مگر قرآن کتاب معنويِ آسماني نيست؟ پس چرا ميگويد که بهرههاي مادي و دنيوي خود را فراموش نکن. وقتي اين حرف از جانب خداست، يعني يک امر معنوي است. بنابراين مقولهي ماده و معنا با هم نوعي گره نامرئي خوردهاند که تفکيکشان واقعاً کار سادهاي نيست. از اين منظر که بنگريم، همهي دين هم معنوي ميشود و هم مادي.
- به نظر شما عمل معنوي بايد چه ويژگي و شاخصهايي را دارا باشد؟
نميدانم که اين بيت از ديوان جناب مولوي است يا جاي ديگري آن را خواندهام:
دنيا همگي عقباست، اندر نظر عارف دنيات چو عقبي شد، دنيات مبارک باد
به همين مضمون روايتي از وجود نازنين امام سجاد(ع) وجود دارد که از بعضي ائمهي ديگر نيز نقل شده که فرمودند: "لَيْسَ مِنَّا مَنْ تَرَكَ الدُّنْيا لِلْاخِرَهَ وَ الآخِرَةِ للدُّنْيا" کسي که دنيا را بهخاطر آخرتش و يا آخرت را براي دنيايش رها کند، از ما نيست. يعني بايد يک نوع تعادل بين دنيا و آخرت وجود داشته باشد. اگر دقت کنيم، بيشترين دعايي که ما در قنوت نمازهايمان ميخوانيم و پيامبر هم آن را زياد ميخواندند، اين است: "رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَهَ وَ فِي الاخِرَهِ حَسَنَهَ" اين آيه نشان ميدهد که کفهي دو طرف تقريباً بايد ميزان باشد. حتي از نظر ادبي هم که بعضيها بررسيهايي کردهاند، گفتند که در قرآن دقيقاً 115 بار کلمهي آخرت و نيز 115 بار کلمهي دنيا آمده است.
حالا شاخص اين مسئله چيست؟ بايد بگوييم که شاخصهاي آن را خدا با يک کلمه مشخص کرده است؛ گفته کاري که ميخواهيد انجام بدهيد، تعلّق خاطرتان به من باشد يا به عبارتي براي خدا باشد. براي مثال مسواک زدن کار خوبي است. الآن دندانپزشکان تأکيد ميکنند اين عمل براي گوارش چه قدر مهم است، براي تميزي و سلامت دندان چه قدر مهم است، ابتلا به خيلي از بيماريهاي ديگر را مانع ميشود. اما پيامبر ميفرمود: دو رکعت نماز با مسواک، از 70 رکعت نماز بدون مسواک بالاتر است و خوشبوترين دهان، محبوبترين دهان پيش خداست. يعني نيامده از جنبهي از بهداشتي نگاه کند. البته آن اثر را هم بالتبع دارد اما شاخصهي معنويت دقيقاً اين است که عملمان را براي انگيزهي بالاتري انجام دهيم.
مولوي ميگويد: شخصي در ديوار خانهاش پنجرهاي باز ميکرد. از او پرسيدند که چرا اين پنجره را تعبيه کردي؟ گفت براي اينکه هوا بيايد، نور بيايد. آن شخص جواب داد که بيانصاف! بگو بهخاطر اينکه صداي اذان را بشنوم؛ نور و هوا هم که خودش ميآيد. نيتت را صداي اذان قرار بده، نور و هوا که خودبهخود از پنجرهي باز ميآيد. اگر بتوانيم اين نگاه را در ديگر شؤون زندگيمان مثل ازدواج و حتي ارتباطات غريزي با همسر- که در روايات از آن به عنوان لذتبخشترين لذائذ دنيا نام بردهاند- پياده کنيم و همه کار را براي رضاي خدا انجام دهيم، بسياري از کارهايمان سامان پيدا ميکند و گناهانمان بخشيده ميشود. ملاحظه ميکنيد که روايات ما چگونه حتي به يک ارتباط کاملاً مادي، رنگ خدايي و اسانسي از معنويت ميزنند. مولوي در داستان "از علي آموز اخلاص عمل"، اين شاخص را مشخص کرده است:
گفت من تيغ از پي حق ميزنم بندهي حقّم نه مأمور تنم
شير حقم نيستم شير هوا فعل من بر دين من باشد گوا
- اگر بخواهيم وضعيت امروز کشور را از لحاظ رشد و يا کاهش معنويت ارزيابي کنيم، ميبينيم امروز دو نگاه متفاوت نسبت به اين مقوله وجود دارد. نگاه اول وضعيت امروز ما را بهتر از گذشته ميداند. اما نگاه دوم بر عکس گروه اول، معتقد است که وضع امروز در حد نازلتري از وضعيت گذشته است. ارزيابي شما دراينباره چيست؟
البته اظهار نظر دربارهي اينگونه بحثها و اثبات نظر خود با آوردن چند نمونه، مباحث کوچهبازاري ميشود؛ متأسفانه بنده گاهي شنيدهام که در بعضي موارد اينگونه بحثها به سطح رسانهها هم ميرسد. اما دراين رابطه چند نکته قابل تأمل است. نکتهي اول اينکه ما وقتي بحث کميّتها را مطرح ميکنيم بايد بر روي آن، کار آماري، تحقيقي و ميداني شود. با ديدن چند جوان در خيابان نميتوان از بحث کمي صحبت کرد. مثلاً در پيروزي انقلاب و يا در جنگ تحميلي چه درصدي از جوانها به جبهه ميرفتند. مطمئناً در همان پيروزي انقلاب هم همهي ملّت ايران انقلابي نبودند. خيليها در گوشه و کنار در لاک خودشان بودند. خيليها هم معتقد بودند مبارزه بيفايده است.
عدهاي هم از همان ابتدا با انگيزهي دين به صحنه نيامدند و بعدها از انقلاب جدا شدند. عقيده داشتند که اين گرگ(شاه) را بايد از اين گله جدا کنيم. حالا بعد که گله به ما رسيد، آنوقت تقسيم ميکنيم. بنابراين بعضيها با انگيزههاي ديگري وارد ميدان شدند که نبايد اينها را به حساب دين گذاشت. بايد دقت کنيم که کميتها را با توجه به اقتضائات زماني و مکاني ببينيم. به نظرم بايد سؤال را اينطور مطرح کرد که با توجه به رشد جمعيت در روزگار ما- که آن روز حدود سيوچند ميليون جمعيت داشتيم و امروز هفتادوچند ميليون جمعيت داريم- آيا جوانهاي ما به تناسب بيدينتر شدهاند؟
شاخص دوم اينکه قبل از انقلاب، فضاها بسيار محدود و بسته بود و خطها کاملاً مرزبندي شده و مشخص بود. اينجا مسجد بود، آنجا هم ميکده. اينجا حسينيه بود و آنجا هم کنار دريا زن و مرد مختلط شنا ميکردند. اما امروز ميبينيد که مرزها خيلي با هم مخلوط شده است. شخص در خانهاش هم در امان نيست. ماهوارهها، سايتها، ارتباطات فراوان داخل و خارج، تأثير فرهنگها در اثر همنشينيهاي فراوان، مجلهها، مطبوعات، به انضمام بد عمل کردن برخي مسؤولان نظام که بر کسي پوشيده نيست، باعث شده در اعتقادات بعضيها تأثيرات منفي ببينيم. بايد مجموعهي اين عوامل را ببينيم؛ بنده تنها دو شاخص را بيان کردم.
قبل از انقلاب در دانشگاه تهران، گاهي شهيد مطهري امام جماعت بود. قديميهاي دانشگاه تهران به من ميگفتند اين نماز جماعت با يک صف، حداکثر يک صف و نيم که آن هم کارمندان جزء دانشگاه بودند- به ندرت ممکن بود استاد يا دانشجو هم در مسجد باشند- تشکيل ميشد. اما امروز که شما به دانشگاه تهران برويد با اينکه نه اجباري هست نه به کسي که نماز جماعت ميخواند، امتيازي داده ميشود، مسجد اينقدر پر شده که ديگر جا نيست و مجبور شدهاند فضاي بيرون را هم مسقف کنند. اگر نسبت دانشجو را هم در قبل و بعد از انقلاب حساب کنيد، باز ميبينيد استقبال و اقبال به دين، به مراتب بيشتر از آن موقع است. حضور دانشجوها در برنامههايي مثل اعتکاف آنقدر پرشمار است که ديگر جا براي ثبتنام نيست و دختر و پسر اشک ميريزند که چرا نميتوانند در اعتکاف شرکت کنند. اين مسائل نشان ميدهد که معنويت در کشور ما فروکش نکرده است.
اما نکتهي آخر اين که لازم است ما يک مقدار هم به باطن و کنه دين توجه کنيم. صِرفِ اينکه جايي براي نماز پر از مأموم باشد، به نظر بنده نميتواند شاخص دينمداري باشد. بايد ببينيم کارمندان در ادارهها چقدر دروغ نميگويند، چقدر کار اربابرجوع را راه مياندازند، چه اندازه براي کرامت انساني ارزش قائل هستند، رئيس اداره چه مقدار در حق کارمندانش ظلم نميکند، چقدر بيتالمال در آنجا هدر نميرود و... اگر اين شاخصها هم رعايت شود، آنوقت ما ميتوانيم ادعا کنيم که جامعهي ما يک جامعهي ديني است.
- با توجه به مسائلي که مطرح شد، چه لوازم و اقتضائاتي را براي نوسازي و يا ارتقاء سطح معنويت جامعه نياز داريم؟
از باب "تعرف الأشياء بأضدادها" بايد گفت اگر به سيستم زندگي در غرب نگاهي بياندازيم، تقريباً يک نظام هماهنگ را مشاهده ميکنيم. يعني فضايي که رسانههاي غربي تبليغ ميکنند با فضاي خيابانهايشان، با فضاي دانشگاهشان، با فضاي ادارهها تا فضاي داخل خانههاشان تقريباً با هم هماهنگ است. همين آقاي اوباما وقتي رئيسجمهور شد، مصاحبهاي انجام داد که در ايران هم کمي سر و صدا کرد. خبرنگار از اوباما پرسيد که الآن مهمترين مشکل شما چيست؟ جواب داد: مهمترين مشکلم، پيدا کردن سگ براي دخترم است؛ پيدا کردن يک سگِ خوب براي دخترم از پيدا کردن وزيرِ بازرگاني سختترِ شده است. اين حرف در ايران تأثير خوبي نداشت، اما در آمريکا حرفِ جا افتادهاي است. چراکه ارتباط و انس با سگ در آمريکا يک امر طبيعي و جزء فرهنگ عمومي آنهاست. ضمن اينکه اوباما با اين کار ميخواهد علاقه و خانوادهدوستي خود را نشان دهد.
بنابراين سيستم زندگي در غرب، تقريباً به صورت هماهنگ پيش ميرود. مثلاً در مدرسه به دختري ميگويند که به نظر ما تو بيماري؛ چرا؟ چون 16، 17 سال داري اما هنوز نتوانستي دوست پسر پيدا کني؛ بايد خودت را به روانشناس معرفي کني. روانشناس هم همان حرف را ميزند. پدر و مادر دختر هم همين مطلب را به او ميگويند. يعني يک رابطهي هماهنگ بين خانه و مدرسه وجود دارد. حالا به کشور خودمان برگرديم؛ در مدرسه به دختر ميگويند که مقنعهات را پايين بياور، چرا اينقدر مانتويي که پوشيدي تنگ است. اين دختر وقتي به خانه برميگردد، ميبيند که مادرش بدون روسري او را به فلان مهماني ميبرد. اگر روسري سرش کند، ميگويند که اُمُّل شدي. در کشور ما يک ناهماهنگي بين دادههاي آموزش و پرورش، فرهنگي که در دانشگاهها حاکم است و آنچه صدا و سيما تبليغ ميکند و به مخاطب ميآموزد با آنچه که بسياري از خانوادهها به فرزندانشان ميآموزند، وجود دارد. حتي بين آنچه مسؤولان پشت تريبونها ميگويند و آنچه که عمل ميکنند، همين تناقضات هست. اين دوگانگي آموزشها و نيز دوگانگي حرف و عمل با هم بسيار مشکلساز شده است.
بنابراين اگر بخواهيم فضاي معنويت جامعه را بازسازي کنيم يا آن را ارتقاء دهيم، بايد سيستمهاي آموزشي و فرهنگسازمان را هماهنگ کنيم. سيستمي که از آموزههاي دين اسلام نشأت بگيرد، بايد هماهنگ باشد. چقدر زيباست زماني که انسان متن اسلام را ميبيند. خانوادهاش، اخلاقياتش، مستحباتش، واجباتش، محرماتش، اجتماعياتش، فردياتش، مسائل نظاميش، مسائل سياسيش، مسائل حقوقيش و... چنان در هم تنيده است که واقعاً نميتوان يک بخش از آن را جدا کرد. چراکه سيستم هماهنگ آن بههم ميريزد. متأسفانه به دليل لَنگ بودن سيستم، ما در بعضي موارد قيافهاي کاريکاتوري از اسلام نشان ميدهيم و از اين بابت رنج ميکشيم.
- يکي از دلائلي که نهادهاي آموزشي و فرهنگساز ما به صورت جزيرهاي عمل ميکنند، اين است که براي اين نهادها از يک مبناي فکري و ساختار واحد و مشخص، راهبرد تعيين نميشود. شايد در ظاهر ادعا کنيم که برنامههاي ما ريشه در مباني ديني دارد، اما با فرض صحت اين مطلب- که واقعاً جاي تحقيق دارد- باز هم برداشتها و تفاسير شخصي از اين مباني، راهبردهاي ما را دچار چندپارگي ميکند. نظر شما دراينباره چيست؟
بخشي از اين مسئله طبيعي است. بالأخره ما انسانيم و ميلها و گرايشهاي خاص خود را داريم. بشر کامپيوتر نيست که برنامهاي برايش تعريف کنيد و او هم به صورت روتين آن را انجام دهد و اگر هم قفل کند، سيستم بههم بريزد. اصلاً قلب انسان دائماً درحال انقلاب، تحول و دگرگوني است.
گه خوب خوبم گاه زشت گه کعبهام گاهي کنشت
گه دوزخم گاهي بهشت هذا جنون العاشقي
نابراين اين اختلافسليقه و برداشتها تا حدودي طبيعي است. ولي ما چه کنيم که اينقدر گرفتار اختلاف فاز شديد نشويم. مرحوم شهيد مطهري تعبيري دارد که خيلي به دل من نشسته است. ميگويد پيغمبر به موازات پيشرفت اقتصادي جامعهي اسلامي آن روز، جامعه را کنترل معنوي هم ميکردند. به عبارتي ترمز مردم را هم قوي ميکردند. خودرويي که موتورش قوي ميشود، ترمزش را هم ABS ميگذارند. مثلاً اگر وضع اقتصادي مردم بالا ميرفت و بيم آن بود که نشست و برخاستها و رابطهها کاناليزه شود- ثروتمندان با خودشان و فقرا با فقرا- حضرت بازخواست کرده و گوش ميکشيدند.
فقيري آمد کنار يک مرد سرمايهداري نشست. آن ثروتمند عبا و قبايش را جمع کرد که يک وقت به لباس فقير نخورد. جالب است پيامبري که خودش فرموده: اگر ميخواهيد به کسي تذکر دهيد، در جمع نباشد تا آبروي شخص حفظ شود، در اينجا برآشفته ميشود و آبروي اين مرد را در جمع ميبرد که چه خبر است؟ خيال کردي فقر اين به تو ميرسد و يا سرمايهي تو به آن فقير؟
به همين جهت بايد در نهادهاي فرهنگساز و آموزشيمان، کارشناسان خبره بگماريم. کاري که حضرت امام در ارتش و سپاه انجام داد و آن ايجاد بخش عقيدتي- سياسي بود. در ظاهر، بودن يک روحاني در نهادي با چارت سازماني نظامي غيرطبيعي به نظر ميرسد اما دليلش همان کنترلي است که يک کارشناس خبره بايد آن را برعهده داشته باشد. يک مثال ساده بگويم؛ در فرودگاه بانکوک- که به دليل وجود مسائل غيراخلاقي، رفتن ايرانيها به اين شهر چندين سال ممنوع بود- سه نمازخانهي بزرگ هست. اما شما در فرودگاه امام بايد بگرديد تا يک نمازخانهي کوچک پيدا کنيد. تا مدتها هم نمازخانهاش زير پله بود که نميشد پيدايش کرد. بانکوک که به شهر بوديستها معروف است بايد سه نمازخانه در فرودگاه داشته باشد اما جمهوري اسلاميِ امالقرا، وضعش اينچنين است.
ما بايد هواي دين را داشته باشيم. در بعضي ادارات ما خود رئيس يا وزير يا وکيل، قاضي شارع ميشوند. خودشان فقيه و مجتهد شده و حکم ميدهند و خودشان هم عمل ميکنند؛ هيچکس را هم حاضر و ناظر نميدانند. بايد همهي شؤون با شرع تطابق داشته شود و ما امروز اين را نداريم. ما ميگوييم اگر اين قصه خواست اتفاق بيافتد، بايد در همهي شئوون باشد. يا طرف را به گونهاي تنظيم کنيم که خودش انگشت اجازهاش بالا باشد و يا مميزي را براي او تعريف کنيم که آقا شما حق نداري هر کار دلت خواست بکني؛ چون وزيري، چون رئيسجمهوري، نه؛ اينجا دين اجازه نميدهد. چرا براي مصوبات مجلس، شوراي نگهبان را گذاشتند؟ چون بايد با شرع و قانون اساسي نشأت گرفته از شرع، سنجيده شود.
وزارت فرهنگ، آموزش عالي، آموزش و پرورش ما و حتي وزارت نفت ما که در ظاهر نيازي به اين حساسيت ندارند، آيا ميتوانند هر پيماني را امضا کنند؟ هر مقدار نفت را استخراج کنند؟ هرجايي نبايد پالايشگاه بزنيم؛ پس قصهي محيط زيست چه ميشود؟ بنابراين بايد جلوي بعضي افسارگسيختگيها گرفته شود تا آن سيستم منظمي که عرض کردم در جامعه حاکم شود. آنوقت اگر کسي خواست خلاف سيستم حرکت کند، شناختش راحت ميشود و بالتبع برخورد با آن نيز راحتتر است.